I No Longer Lift a Sword

خلاصه داستان: من شمشیر امپراطور خونده میشدم همه چیز خیلی خوب بود من محافظ امپراطور بودم تا اینکه یک روز یک قدیس خواستار دیدن امپراطور شد و خیلی زود امپراطور عاشقش شد و همه چیز تغییر کرد و حتی شرایط طوری شد که من رو در روز عروسی اونا یک قاتل جلوه دادن! و حالا هم قراره اعدام بشم …. منی که این همه زحمت کشیدم قراره بدون یک سوگواری برای مرگم برم…. ولی چرا توی بدن یک شخص بیدار من توی بدن یک خانواده معتبر امپراطوری بیدار شدم از این فرصت برای انتقام از کسانی که برای من پاپوش دوختند استفاده میکنم ولی چرا منم نیروی مقدس رو دارم؟ تاحالا نشده که دو نفر توی امپراطوری همزمان نیروی مقدس داشته باشند یعنی چی…..