خلاصه داستان: من توی بدن زنی تناسخ کردم که قهرمان زن داستان رو اذیت میکنه من رقیب عشقی اون زن نیستم بلکه مادر شوهر شخصیت اصلی این داستانم که شروره و حتی شوهرم و پسرم ازم بدشون میاد و در آخر داستان شخصیت من که یک شرور مثله باقیه شرور ها یک تاوان سنگین میدم ولی من دلم نمیخواد تو این زندگی دوباره مرگ رو تجربه کنم پس شخصیت زن داستان رو خودم بزرگ میکنم بهش کمک میکنم تا من رو نجات بده من دلم نمیخواد شرور باشم فقط میخوام زندگی کنم ولی چرا پسرم که همیشه ازم میترسید حالا خیلی باهام خوبه و باهام به راحتی حرف میزنه؟ و شوهرم که همیشه بد نگام میکرد داره بهم توجه میکنه کجای کار رو اشتباه امدم؟…..یعنی قراره چی …. پیش بیاد برام؟

لینک های مرتبط : مانهوا

خلاصه داستان: یه روز که بیدار شدم خودم رو تو یه بدن دیگه دیدم ، اره راستش اینه که من تناسخ پیدا کردم اونم تو بدن دختری به نام ریتا لیز ، ریتا یه پرنسس بود پرنسس پادشاهی لیز اما یه گروگان سیاسی شد ، اون به پادشاهی فرستاده شد که داخلش شخصیت دوم مرد زندگی میکرد ، حالا ریتا با اون پسره ی رو مخ همخونه شده ، درسته شخصیت دوم مرد پسر یه دوکه ، حالا ریتا مجبوره اونو تحمل کنه و با سختیهای زندگی جدیدش کنار بیاد اما چی میشه اگه پسرمون بخواد بهش کمک کنه؟

نوع : وب ناول
نحوه خواندن : از چپ به راست
ژانر : Martial Arts
نام انگلیسی: The Strongest System
نام فارسی : تناسخی دوباره با قویترین سیستم
نویسنده و طراح : Xinfeng
تعداد جلد : –
تعداد چپتر : 1159
وضعیت انتشار : پایان یافته
وضعیت ترجمه : متوقف شده
پخش : ؟؟
سال انتشار : 2006
منبع: hermesmanhua

خلاصه داستان: الهه املتیا در حالی که ویلیام را در اغوش پر محبت خود به بند کشیده بود گفت:”تاریکی نمی تواند تاریکی را از بین ببرد,فقط نور قابلیت همچین کاری را داره”. نفرت نمی تونه نفرت رو از بین ببره فقط عشق قدرت انجام این کار رو داره ویلیام به منظور کمک به برادران و خواهران یتیم و کوچک خود و نجات اشخاصی که براش مهم هستند، تصمیم مهمی گرفت تا فداکاری نهایی را انجام دهد

خلاصه داستان: تمام جهان من حول برادر بیمارم می‌چرخید. اما حالا که مرده دیگر دلیلی برای زندگی ندارم. به همین دلیل تصمیم به خودکشی گرفتم، اما وقتی از خواب بیدار شدم، در یک رمان درجه سه به عنوان دختر شرور داستان بیدار شدم، کسی که پایان فلاکت باری داشت؟! به جای اینکه با یک پایان بدبخت روبرو شوم، تصمیم گرفتم با دستان خودم به این زندگی پردردسر خاتمه دهم.با این حال، چرا همچنان تلاش می‌کنند من را نجات بدهند؟«من میخواهم شریک زندگی شما باشم، سلنا.»”آیا می‌توانم یک بار دیگر حریص شوم؟”وقتی به زندگی جدیدم عادت کردم، با رسیدن روز مرگم چه باید بکنم؟

لینک های مرتبط : مانهوا

خلاصه داستان: به ‘دشمن اژدها’ خوش آمدید.”خدایا! کتاب حرف می زنه!””من راهنمای مسافرانی که به کتاب سفر کردند، هستم.”من بدن تیاروزتی، شخصیت پشتیبانی رمان ‘دشمن اژدها’ رو تسخیر کردم. کتاب به محض اینکه من مسیر شخصیت اصلی، لکسیون رو کامل کنم، به دنیایی واقعی برم می گردونده. مشکل اینکه من قبلا حتی یه بار هم کتاب رو نخوندم. و به علاوه… ” اگه روند داستان متفاوت از مال کتاب باشه، مسافر مجازات می شه. “” مجازات؟ ” ” بله. مجازات اینکه روند به سمتی می ره که مسافر از همه بیشتر متنفره. ” ” خدایاا ” من تونستم تا آخر به خوبی نقش تیاروزتی رو بازی کنم اما عاشق لکسیون شدم ” دلم برات تنگ میشه. ” با مردن به جاش به پایان نقشم رسیدم اما… مشکل در پایان رمان رخ داده و من دوباره به اول رمان برگشتم. و…

نوع : وب ناول ایرانی
نحوه خواندن : از راست به چپ
ژانر : Action , Dram , Fantasy , Romance , Seinen
نام انگلیسی: Prince of the Darkness
نام فارسی :  شاهزاده تاریکی
نویسنده و طراح : CarDinaL , DeadRoll , MR_Ractive , QeworN
تعداد جلد : –
تعدا چپتر : –
وضعیت انتشار : ؟؟
وضعیت ترجمه : –
سال انتشار : 2021
منبع : Wpnovel

خلاصه داستان: روزی روزگاری خدایان برای تنبیه انسان ها موجوداتی رو به زمین فرستادن که باعث ترس و وحشت انسان ها باشن یکی از الهه ها با این قضیه مخالف بود اون اعتقاد داشت که انسان ها خودشون باید جوابگویه اعمال خودشون باشن نه اینکه شکنجه یا کشته بشن اما خدایان به حرفایه الهه گوش ندادند تا اینکه الهه تصمیم گرفت خودش رو فدا کنه تا قدرتی به انسان ها بده که بتونن جلویه این موجودات مبارزه کنن فداکاریه اون باعث شد بشریت بتونه سال ها دووم بیاره اما شیطانی به نامه سرازار قدرتی تاریک به یک انسان داد و داستان تاج و تخت تاریک شروع شد!