خلاصه داستان: در بیابان هوکایدو، مردم آینو ژاپن در هماهنگی با طبیعت زندگی می کنند. کوتان ناکامورا یک پسر جوان آینو است که در صلح و آرامش زندگی می کند تا اینکه یک روز با ببری ملاقات می کند. این ببر، دن، از قطاری که او را به باغ وحش می برد فرار کرده است. آنها با هم ویرانه های مرموز پنهان شده در زیر زمین را کشف می کنند. در داخل ویرانه ها، کوتان و دان پیرمردی به نام اوپوپو را پیدا می کنند که در آنجا زندگی می کند. او به پسر و ببر در مورد سه کلید یک گنج فوق العاده می گوید. همانطور که اتفاق می افتد، sekkoku kou شیطانی نیز به دنبال گنج است و به upopo شلیک می کند. قبل از مرگ، اوپوپو یکی از کلیدهای کوتان را می دهد. در حال حاضر، کوتان و دان خود را درگیر یک نبرد زشت می‌بینند، زیرا تبهکاران زیادی آنها را تعقیب می‌کنند تا سعی کنند سه کلید را به دست آورند تا بتوانند گنج را به دست آورند. ( ترجمه گوگل )

خلاصه داستان: یک هواپیما سقوط می کند و 8 نفر زنده می مانند – و آنها نباید برای این واقعیت صرفه جویی می کردند که کوه دارای خاصیت جادویی غیرعادی است و همه بازماندگان در طول سقوط با سنگ های کوه برخورد کردند. تا زمانی که آن سنگ ها را نگه دارند، زنده می مانند. اما نگهبان کوه دو نفر را به دنبال بازماندگان می فرستد تا سنگ ها را پس بگیرند، آن هم در لباس مبدل دو کودک کشته شده در تصادف. ( ترجمه گوگل )

خلاصه داستان: شامل 8 داستان ترسناک.

خلاصه داستان: داستان درباره پسری به اسم تتسو هست که بخاطر شرایط خانوادش مجبور به کار توی یه عمارت میشه اونجا با بانوی جوان اون عمارت آشنا میشه ولی اون دختر عجیبیه که بخاطر بیماریش نمیتونه از خونه بیرون بیاد و…

خلاصه داستان: بیایید از این به بعد در دبیرستان به هم بچسبیم! کوهارو که در حومه روستایی ژاپن اتفاق می افتد، هیجان زده است که همراه با دوستانش Minori و Nanaya زندگی دبیرستانی را آغاز کند. در کمال تعجب، دختر زیبایی که به تازگی از توکیو نقل مکان کرده نیز در کلاس آنها حضور دارد! کوهارو بدون اینکه بداند به زودی با یک دوست قدیمی ملاقات می کند. آیا احساسات این دختران نسبت به یکدیگر فقط یک دوستی معمولی قدیمی است؟ یا چیزی بیشتر هست؟ شکوفه های گیلاس، فروشگاه های رفاه، تکالیف، باشگاه ها، تست ها و کارهای روزمره. روزهای عادی و شگفت انگیزی در راه است! ( ترجمه گوگل )

خلاصه داستان: ساراسا که تحت پیشگویی که ژاپن را آزاد و متحد خواهد کرد، متولد شد، مجبور شد جای برادرش تاتارا را به عنوان “پسر سرنوشت” بگیرد. جنگیدن برای ستمدیدگان، ساراسا در سراسر ژاپن برای به دست آوردن متحدان و شکست دادن دشمنانش سفر می کند – همه در حالی که هویت او را مخفی نگه می دارد! ( ترجمه گوگل )

خلاصه داستان: زندگی من بسیار شرم آور بوده است. من حتی نمی توانم خودم حدس بزنم که زندگی یک انسان باید چگونه باشد. یوزو اوبا که دچار اضطراب دیوانه کننده، گسست وحشتناک بین مفهوم خوشبختی خود و شادی بقیه جهان است، نقش دلقک را در زندگی ناامید خود بازی می کند و در حالی که بازوی قفل شده به سمت پایین می رود، ماسکی را برای اطرافیانش نگه می دارد. در آغوش مرگ ( ترجمه گوگل )

خلاصه داستان: madoka kanome دختر ۱۴ساله ایه که شبی درخواب شاهد جنگ دختری با موهای سیاه و یه هیولای ترسناکه. صبح همون شب موقع رفتن به مدرسه دختری رو ملاقات میکنه که تازه به مدرسشون منتقل شده و خیلی شبیه دختر توی خوابشه ! عجیب تر از اون اینکه اون دختر modoka رو میشناسه و توی راهرو ازش سئوال میکنه که به دوستاش اهمیت میده یا نه ! بعداز مدرسه وقتی که modoko  با دوستش sayaka miki درحال برگشته صدای کسیو میشنوه که ازش کمک میخوادو….

خلاصه داستان: هفده سال پیش، عموی تاکافومی به کما میره اما الان دوباره به هوش اومده مثل کسی که از گور دوباره برخاسته. به زودی تاکافومی متوجه دو چیز عجیب میشه؛ این که عموش بازی های کامپیوتری رو بسیار دوست داره و مورد دوم این که با وجود این که عموش توی کما بوده، اون مثل یه نگهبان قهرمان به یه …

نوع : مانگا فارسی – مانگا انگلیسی – دیجیتالی
نحوه خواندن : از راست به چپ
ژانر : اکشن – درام – معمایی – روانشناختی – تراژدی – بزرگسال
نام انگلیسی: Old Boy
نام فارسی : –
نویسنده و طراح : TEZUKA Osamu, URASAWA Naoki
تعداد جلد : 8
تعدا چپتر : 79
وضعیت انتشار : پایان یافته
وضعیت ترجمه : پایان یافته
پخش : –
سال انتشار : 2004
منبع نسخه فارسی: animworld – anime_twitte
منبع نسخه انگلیسی : SiGMA_Books

خلاصه داستان: ده سال پیش اون توسط شخص یا اشخاص ناشناخته ای دستگیر و به مدت 10 سال در یک زندان خصوصی نگه داشته شد، در حالی که حتی علتش رو هم نمیدونست. در این ده سال تنها رابط اون با دنیای بیرون تلویزیون اتاقش و صدای دیگر زندانیان بود. تا اینـکه خودش رو گم کرد، و به موجود دیگه ای تبدیل شد. موجودی سر سخت و کشنده. یک روز به او گفته شد که دوران محکومیتش به پایان رسیده، این بار هم بدون هیچ توضیحی. او را بیهوش و در پارکی رها کردند. وقتی بهوش آمد، تصمیم گرفت آزادانه باقی زندگی را بگذراند و چیزی که از زندگی ـش باقی مانده بود فقط و فقط حس انتقام جویی بود …