خلاصه داستان: ماکودا سویوشی از دنیای مدرن به دنیای فانتزی جادو و شمشیر منتقل میشه. ماکودا با خودش فکر می‌کرد یعنی چه‌جور ماجراجویی بزرگی در انتظارشه اما در واقع ماکودا فقط یه آدم عادی بود که اتفاقی همراه قهرمان احضار شد. وضعیت پایه‌ی ماکودا با قهرمان فرق داشت و شاه و اطرافیانش هم مشکوک بودن برای همین تنهایی قلعه رو ترک کرد و متوجه شد توی این دنیا فقط می‌تونه روی مهارت “سوپرمارکت”ش اتکا کنه، مهارتی که بهش اجازه میده مواد و وسایل رو از ژاپن مدرن به دنیای فانتزی بیاره.

نوع : مانهوا
نحوه خواندن : از چپ به راست
ژانر : خیال پردازی – تاریخی – عاشقانه – دخترونه
نام انگلیسی: Roelin Walks the Future
نام فارسی : رویلین در آینده قدم می زند
نویسنده و طراح : ROJIYA
تعداد جلد : ؟؟
تعدا چپتر : ؟؟
وضعیت انتشار : در حال انتشار
وضعیت ترجمه : در حال ترجمه
پخش: هفتگی
سال انتشار : ۲۰۲۱
منبع: infinite

خلاصه داستان: رویلین دیاز، دختر کنت دیاز، بعد از اینکه پدرش خونه رو ترک کرد، سرپرست و مراقب خانواده ش شد، اون در حالی که تلاش میکنه خونواده ش رو تو ارامش نگه داره و مراقب باشه، یه حادثه براش پیش میاد که تقریبا اون رو میکشه.اون به عنوان یه فرصت، گذشته رو به یاد میاره. زمانی که کشیش بزرگ معبد شب و تاریکی بود، که در حال حاضر ناپدید شده، و قدرت زندگی قبلیش رو که قدرت شناختن آینده از طریق خوابه، به دست میاره. پس از پذیرش این تغییر، رولین از تجربیات و توانایی های زندگی قبلیش برای کار سخت برای احیای خونواده اش استفاده میکنه. بعدها یه روز، از طریق یه خواب، مرگ کسی رو می بینه.این شخص کسی جز نگهبان امپراتوری نیست، دوک دنته ون بنریت، که شوالیه درخشندگی نامیده می شه! رولین مرگ دوک دراینده رو دیده و باید ازش جلوگیری بکنه…!

خلاصه داستان: یک دزد دریایی معروف در اقیانوس های جنوبی ، “Lil Shades” در طول سفر مسالمت آمیز خود ، یک خبر تکان دهنده به او می رسد. “دریادار می آید.” با وجود هوای گرم پشت او لرزیده بود. لیل چشمهایش را از دستانش برداشت و به آلن نگاه کرد. او را شنیده بود ، اما می خواست دوباره بررسی کند.

خلاصه داستان: معجزه ای که توسط مردی خلق شد که همه چیزش را به خطر انداخت. “نمیخوام فراموشت کنم.” “لطفاً این کارو بکن تا فراموشت نکنم.” اون یه خدا نبود. ‘…تو بودی.’ “… باک گیها.” نوری سوار بر باد که همچون نغمه‌ای پرواز می کند. معجزه ای باشکوه که مانند ستاره ای فروزان سقوط کرد. خدا را شکر کردم اما کسی که این فرصت را به من داد خدا نبود. خدایی که مرا رها کرده بود. بلکه کسی بود که وقتی ازش خواستگاری کرد وانمود کرده بود اونو نمیشناسه. “این کارو نکن. من وقتی برای تو ندارم وقت ندارم.» نجات خانوادم از همه چیز مهمتره. به غیر از این، من به هیچ چیز دیگه‌ای فکر نمی کنم.» آیا جو سهوا می‌تواند بر دشمنانی که او و خانوادش رو سر بریدند غلبه کنه و عشق را با کسی که همه چیزش رو به خاطر اون رها کرده پیدا کنه؟

خلاصه داستان: کلارا یک جادوگر مشهور افسانه‌ای است. زمانی که ولیعهد به خواب ابدی فرو رفت، مردم گمان می‌کردند که او به خاطر تلخی ناشی از شیفتگی به او، او را طلسم کرده است. اما این ولیعهد بود که با ورود به قصر در همان نگاه اول عاشق او شد و اصرار داشت که با او ازدواج کند! بنابراین یک روز، ولیعهد سربازان خود را به جنگل هدایت کرد: “کلارا، من اینجا هستم تا شما را به خانه ببرم.”

خلاصه داستان: مسافر کورو که مرتباً با یک پسر و/یا خون آشام اشتباه گرفته می شود، با لباس سیاه از سر تا پا، و تابوت به اندازه کورو در پشت خود، در خشکی پرسه می زند. این دو مرموز با همراهی دوست خفاش بداخلاقش، سن، با انواع و اقسام افراد در مسیر ملاقات می‌کنند – برخی خوب، برخی شر، برخی ساده دیوانه! اما کورو هرگز برای مدت طولانی در یک مکان نمی ماند و این سوال را مطرح می کند: او دقیقاً به دنبال چه چیزی می گردد؟ و دقیقاً قصد دارد با آن تابوت چه کند؟ ( ترجمه گوگل )