خلاصه داستان: آنها به طور اتفاقی در خیابان با هم آشنا شدند. او یک افسر پلیس بود  که آن زن، به طور اتفاقی هنگامی که سر شیفتش ایستاده بود ظاهر شد. این کمیک شیک و تمام رنگی از طریق قلم جسورانه و در عین حال ظریف و دیالوگ های زیبای خود، هوای لطیف صمیمیت موجود بین آن دو را به تصویر می کشد.

لینک های مرتبط : –

نوع : مانهوا فارسی – مانهوا انگلیسی
نحوه خواندن : از چپ به راست
ژانر : درام – ورزشی – عاشقانه – پسرونه
نام انگلیسی: Wind Breaker
نام فارسی : –
نویسنده و طراح : Jo YongSeuk
تعداد جلد : نامشخص
تعدا چپتر : نا مشخص
وضعیت انتشار: در حال انتشار
وضعیت ترجمه : در حال ترجمه
پخش : هفتگی
سال انتشار : 2013
منبع: Persian webtoon

خلاصه داستان: جی یه دانش آموز عالیه. اون شاگرد اول و رئیس هیئت دانشجوییه. ولی مجبور میشه به دوچرخه سواری مدرسه ملحق شه، و بلاخره یه دنیای جدید جدای از درس و مدرسه رو کشف میکنه. دیگه قراره با چه ماجراهایی روبرو بشه…

نوع : مانگا
نحوه خواندن : از راست به چپ
ژانر : اکشن – درام – خیال پردازی – ماوراطبیعه – تراژدی – پسرونه
نام انگلیسی: Mashle: Magic and Muscles
نام فارسی : توت فرنگی وحشی
نویسنده و طراح : YONEMOTO Ire
تعداد جلد : نامشخص
تعدا چپتر : نا مشخص
وضعیت انتشار: در حال انتشار
وضعیت ترجمه : در حال ترجمه
پخش : هفتگی
سال انتشار : 2023
منبع نسخه فارسی : Takmanhwa2
منبع نسخه انگلیسی : –

خلاصه داستان: گیاهان تکامل یافته اند. آنها اکنون می توانند از انسان تغذیه کنند و تبدیل به هیولاهای وحشتناکی شوند که به نام ” جینکا ” شناخته می شوند. کینگو و کایانو تمام تلاش خود را می کنند تا در یک توکیو زنده بمانند، اما وقتی کایانو به یک “جینکا” تبدیل می شود، کینگو هر کاری می تواند انجام می دهد تا او را نجات دهد.

خلاصه داستان: مستبد شی ووجی همیشه فکر می کرد که ملکه نازپرستش با او مانند یک گل کوچک نیلوفر آبی حساس رفتار می کند. او فکر کرد که او را دوست دارد ، اما روز مرگش ، چشمانش را باز کرد. در نتیجه مرگ او ، او مسئولیت دولت را به دست گرفت و عاشقان زیادی داشت ، و در هرزگی زندگی می کرد. اما او در این زندگی جدید دوباره عاشق محبوب او شد

خلاصه داستان: قبلاً همچین ملکه ای وجود نداشت! قوی ترین سلطنت در تاریخ بابل! دختر خدا و خدای جنگ آروا فنریل آستروفورتوس! پس از بازگشت از یک جنگ هفت ساله متوجه شد که اون حرومزاده ها یک دام آزار دهنده گزاشتن اونم اینکه “اعلیحضرت ، شما باید یک شوهر انتخاب کنید و نسل خانواده سلطنتی را ادامه دهید!” اون میخواست بهشون محل نده ، اما با توجه به ادامه نسل سلطنتی ، باید ازدواج کند. علاوه بر این ، اون پیشنهادهای دیوانه وار ازدواج رو از چندین شخص داشت که برای دومین بار داشتن در ازدواج با ملکه میجنگیدن. نامزدهای ازدواج که توسط گرند چمبرلین به دستورهای ویژه انتخاب شده اند! نابغه ای که جوانترین استاد آکادمی بابل در تمام تاریخ است ، یک محافظ ملی خوش بین ، ژنرال بابل و رفیق قابل اعتماد ملکه ،و قهرمان جوان دنیای سیاسی بابل ، زیباترین مرد. آروها چه کسی را انتخاب می کند؟

خلاصه داستان: بلاندینا ، یه شاهزاده خانم که خون معمولی داشت ، بی سروصدا توی یه کاخ جداگانه زندگی میکرد . به دلیل دو رگه بودنش ،با اون بدرفتار شد و تحقیر شد . یک روز ، یه گربه مشکی زخمی پیدا کرد و تصمیم گرفت معالجش کنه اما گربه دوست داشتنی که تصور میکرد در واقع … است ؟ ” البته اگر اینطور فرار کنی، شکارت میکنم”. لبهای آمون به ارومی روی پوستش چرخید. “تو کسی هستی که منو برداشتی. تو کسی هستی که منو کنارت نگه داشتی”. آمون زمزمه کرد ، چون نفس تب الودش روی پوستش میخزید . ” بنابر این تو باید مسئولیت منو به عهده بگیری ، عروس “. وقتی گربه دوست داشتنی بزرگ شد، فهمید …. اون فکر میکرد که خوب تربیتش کرده ولی اونم در آخر خورده میشه .

خلاصه داستان: دوک: “وانمود کنید که معشوقه من هستید و به حلقه اجتماعی بپیوندید.” سلنا، برترین ستاره ای که مورد توجه تمام جهان قرار گرفت، در حین فیلمبرداری ناگهان در یک تصادف به سرزمین دوک شمالی رفت. کالسیون، دوک شمالی که او را از دست جانوران جهنمی نجات داد، در ازای جمع‌آوری اطلاعات در محافل اجتماعی مختلف با تظاهر به معشوقه بودن، به سلنا این فرصت را می‌دهد که به خانه برگردد. سلنا به سرعت پیشنهاد کالسیون را می پذیرد، اما … “چرا تو نمیتونی این کارو انجام بدی!” “شاید چون تو یه بازیگری نه من.” یه مشکل بحرانی وجود داره. مهارت های بازیگری دوک شمالی وحشتناکه! «… بیایید برنامه رو تغییر بدیم. به جاش من شما رو اغوا میکنم.» و بدین ترتیب رابطه قراردادی بین این دو آغاز شد. یعنی مهارت بازیگری کالسیون بهتر میشه یا به جاش احساسات واقعی نسبت به سلنا پیدا میکنه؟

خلاصه داستان: چیو یو به خاطر یک یشم جادویی توانایی احیای ابدی داشت. از لحظه ای که وی این کار را متوجه شد که، محیط اطراف کاخ ممنوعه خطرناکه. این مادربزرگش بود که یشم را به او داده بود و گفت که نباید آن را رها کند. با این حال ، او انتظار نداشت که یشم بتواند او را از مرگ نجات دهد.