The Doctor Is Out

خلاصه داستان: وقتی وارث، که از بچگی مریض بود، یهویی درگذشت، دوک سسئوس بدست شورشیان افتاد. این شورش توسط خانواده امپراتوری قتل عام شد. اما من، لیز استل، قراره به دار آویزون شم، چون من یکی از شورشیام. این منصفانه نیست! من بهترین دکتر کشورم دکتر کاسئوس دوکدام. همچنین دوک کوچولو رو درمان میکنم. «هیچ کس به تو جز من اهمیت نمیده. پس باید از دستوراتم اطاعت کنی. ” ‘اطاعت کن!چون تو نیاز به تقویت بدنت داری! این سبزی رو بخور اوه، با من حرف نزن و فقط اینو بخور. آه.. اما چرا او اینقدر خوب رشد میکنه؟ او معمولاً انقدر خوب نبود. خب به هر حال خوشحالم که استعفای خودم رو نوشتم چون خوب بزرگش کردم. “استعفا؟” چشمای سرد و تیزش در حالی که هوای خنک گشاد می شد به من خیره شد. “لیز، گفتی تو تنها کسی هستی که به من اهمیت میدی” قبل از اینکه بفهمم پاهام می لرزیدن. به آرومی در گوشم زمزمه کرد که انگار می خواست منو اغوا کنه. “بذارم بری؟ من انقدرا هم احمق نیستم، لیز.»

لینک های مرتبط : –